از وقتی تو نیستی ؛
در جهانِ من ، واقعیت ها هر ثانیه نقض می شوند ...
کدام واقعیت ؟!
کدام تو ؟!
کدام جهان ؟!
کدام من ؟!
به تو فکر می کنم ،
کدام فکر ؟!
حال من خوب نیست !
دچار یک ناباوریِ مفرط شده ام ...
دنیای خیالاتم ، دورِ سرم می چرخد !
انگار میانِ سیاهچاله ی بی رحم زمان ، معلق رهایم کرده اند ...
من جایی از زمان ، گم شده ام ،
توقف کرده ام و تو را مرور می کنم !
تو یک تصور گنگ و نا مفهوم بودی ،
شبیهِ خواب هایِ بچگی ...
"تو" وجودِ خارجی نداشتی ، می دانم !
تو نیستی !
از اولش هم نبودی ...
به یک سایکوزِ عمیق مبتلا شده ام !
این روزها ؛
خودم را هم انکار می کنم !
یک جسمِ داغ و مبهوتم ،
گوشه ی اتاقی که نیست ،
در جهانی که نیست ...
با افکاری که نیست !
من وجود ندارم ...
از اولش هم نداشتم !
من تصوری احمقانه بودم ،
در ذهنِ یک نویسنده ی خلاق !
من اجازه نداشتم تو را خلق کنم ...
منی که خودم ، یک خیال بودم !
منی که از اولش هم وجود نداشتم ...
دنیای من یک توهمِ بزرگ بود !
من ولی باورم شده بود که وجود دارم ، که وجود داری ...
شرم آور است اما میانِ این جهانِ خیالی ؛
"عاشقت شده بودم" !
#نرگس_صرافیان_طوفان