صدات...

صدات مخملیه


می دونستی ؟


صداتو دوست دارم

و

لهجه شیرینت ...

اشتباه

بزرگتَرین اشتباهمون اینه که


دوستی هارو تبدیل میکنیم‌ 


به رابطه ی عاشقانه


و عاقبت نه عشقی می مونه 


نه دوســـتی ای ... 

 

 فقط یک رابطه بد میمونه

سگزی

اینقدر رفتارش سگ منشانه است که نمیشه ازش پرسید تو هم بستنی می خوری ؟


تف به این زندگی کوفتی

قدیم


سنگفرش حیاط را داده ام آب پاشی کنند و تختها را گفته ام کنار هم بچینند و قالیچه ی ابریشمینه بر آن بگسترند تا تو از راه برسی و با سلام و لبخندت فواره های نقره ای حوض کاشی رقصشان بگیرد و قمری ها قمرالملوک بخانند و ناز بالشهای ترمه دوز تکیه گاه خستگی هایت شوند، سماور را سپرده ام آتش کنند و قلیان را زغال آفتاب بگذارند تا عطر گل چای قوری نرمک نرمک به پیشوازت بیاید و دود تنباکو و نعناع اندک اندک تا پنج دری بپیچد، آخ که چقدر دلم تنگ تو و آن روزهای قدیم است...


گذشته

‏تو گذشته آدما نگردید

، شاید

چیزی که پیدا میکنید به زور

فراموش کرده ...