سرزنش

تا سرش داد نکشم دس بر نمیداره


سرم داره از درد منفجر میشه...

اعتراف

+ می خوام یه اعترافی کنم
- خوب بگو میشنوم
+ همیشه واسم علامت سوال بودی ... همه ی حرفات ، همه ی رفتارات ...
- چرا؟
+ تو همیشه دور و ورت پر از آدم بود ... همیشه یا مهمونی بودی یا مهمون داشتی! همیشه سرت شلوغ بود اونقدر که اونایی که باید ببینی رو نمی دیدی ولی تو این دو سال کلا ...
-کلا چی؟
+ چرا از همه فرار می‌کنی ؟ چی شد که اینجوری شد؟
- خیلی سال پیش رو دیوار دلم یه‌میخ زدم و عکس یکی رو تو قاب گرفتم
+ خوب چی شد بعدش؟
- قاب عکس به دیوار دلم نمیومد ... یعنی شایدم برعکس ... خلاصه که قاب عکس رفت و میخش به دیوار موند
+ خوب تکلیف اون‌میخ روی دیوار دلت
چی شد؟
- اون میخ خاطره داشت ...‌نباید می موند ... سخت بود ... خیلی سخت ولی درش آوردم و همه چیز تموم شد
+ دیگه بعد از اون قاب عکس نزدی به دیوار دلت؟
- چرا ... هر بار که از یه قاب عکس‌خوشم میومد دوباره میخ میزدم به دیوار دلم ولی میخ رو باید بیشتر تو دلم فرو می کردم تا قاب عکس رو نگه داره چون جای میخ قبلی هنوز بود و قاب عکس رو نگه نمی‌داشت
+ خوب بعدش...
- هر بار که داستان من و قاب عکس تموم‌میشد ... من می موندم و یه‌میخ روی دیوار دلم ... یه‌میخ‌که پر از خاطره بود و باید از جا در میومد ... هر بار میخ عمیق و عمیق تر می رفت تو‌دیوار دلم و در آوردنش سخت تر می شد ... خیلی سخت
+ آخرش چی شد که اینجوری شد ؟ چی شد که از همه فرار کردی؟
- آخرین میخ رو‌که زدم تا تهش رفت تو‌ دیوار دلم اونقدر که هیچ‌ راهی برای در آوردنش نبود ... یکم که گذشت فهمیدم این قاب عکس من نیست ولی چاره ای نبود چون می دونستم این میخ در آوردنی نیست ... وقتی که همه‌چیز تموم شد من موندم و‌ یه میخ ... یه میخ عمیق ... با خاطرات عمیق
+ اون میخ‌هنوز هست؟
- یه شب دل و زدم به دریا و دیوار دلم رو ریختم پایین ... بدون هیچ میخی بدون هیچ خاطره ای ...
+ برای همین از همه فرار می‌کنی؟
- آره چون قاب عکس هست ... میخ هم‌هست ولی دیگه تو دلم دیواری نیست

آهنگ

یه سری آهنگام هست که

4 مگابایت حجم داره

ولی توش 4 گیگابایت خاطره ذخیره شده...


پ . ن : یکی از اونا اهورا کویین مارک آنتونی


پناه

و نوشتن 

آخرین پناه من شد ...

فال


حافظ جان اینبار که فال گرفتم لطفا نگو که می آید همه چیز خوب می شود دنیا سهم آدم خوب هاست و از این حرف ها.

مثلا بگو هنوز هم موهایش را خیس خیس می بافد؟ 

یا هنوز هم راه رفتن از لبه های جدول را مثل بچه ها دوست دارد و کسی را دارد که در جواب "دختر جان می افتی " بگوید پس دست های تو چکاره اند و هر سه چهار قدم دست هایش را سفت تر بگیرد که یعنی حواست به من هست؟ که یعنی چقدر خوب که هستی ...

هنوز سنگ کاغذ قیچی را با این قانون بازی می کند که بازنده سر آن یکی را روی پاهایش بگذارد و آنقدر برایش شعر بخواند تا خوابش ببرد؟ کسی را دارد تا مثل من برای تمام قیچی هایش کاغذ بشود و ببُرد و مچاله اش بکند؟ 

راستی وقتی کسی از پشت، چشم هایش را میگیرد هنوز نام من گوشه های ذهنش هست که قل قلکش بدهد؟


راستش را بخواهی چیز زیادی نمی خواهم، می دانم که دلش گیر کسی است اما لطفا بگو دلگیر که نیست؟!

حافظ جان شب های تنهایی ام، امشب کمی بیشتر هوایم را داشته باش، اصلا باز هم از همان امید های واهی همیشگی ات بده که دوباره سنگ کاغذ قیچی بازی می کنیم. من هم قول می دهم اگر او برد طبق قرار همیشگی و اگر من بردم که...،اصلا آنقدر بازی میکنیم تا او ببرد...