مردن

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بُکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند …
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی!

و به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،
یا عشقت شاد نیستی،
آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن…



پابلو نرودا

تنهایی

دستت می سوزد با سیگار !
به خودت می آیی ،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ...
تنهایی یعنی این ...

نصیحت

آدم‌هایی‌ را که زیاد دوستت دارند،
 بیشتر دوست داشته باش
و آنهایی را که زود ترکت میکنند،
 زودتر فراموش کن
زندگی‌ همین است
تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودن‌ها و نبودن ها
تعادل میان آمدن‌ها و رفتن ها
زندگی‌ مرزی ‌ست که میگذاری
 تا کسی‌ هستی‌ تو را نیست نکند
مرزی برای آنهایی که می‌گویند " دوستت دارم "
و " همیشه با تو خواهم ماند"

نوشته های من

نوشته های بی ارزش و نخواندنی ام....


من / منی که فراموش خواهم شد از همین دیروز...

و اطراف پر است از حقارت متون و شبه روشنفکران شریف...

پس...

نباشم بهتر است...

کجایی؟

این هجوم حجم عظیم دلتنگی
مرا طاقت نیست
نمیدانم من دیگر نا ندارم
یا
این احساسم بویِ نا گرفته
لعنت به این شهر که صبرفروشی ندارد . . .