انتظار

وقتی میتونه اینقدر طولانی بیخبر ازت بمونه


یه کبریت بکش زیر این رابطه !


یکی اینو به من حالی کنه ...

گذشته

از صبح ساکت و بی تفاوت نشستم پشت میزم

گذشته رو مرور میکنم

طاعون

گنگ

هذیان

یکی از همین روزها ...


(حرفم تویی

حرفم نمی آید

***

بازی را شروع کن

باید جفت  6 بیاورم


بعد نوشت : جفت صفر آمد

تاس ما از صفر تا شش را داشت

شما چطور ؟)

مسئولیت

امروز دوباره احمقانه بحث کردم

نمی دونم هنوز چزا روی این حرف حساسم که میگه تو هیچ کاری نکردی

رییس احمقی که یک سازمان رو به ورشکستگی کشیده

چهار ماه به کارگرهاش حقوق نداده


به حرف من گوش نکرد تاوانش رو با حیثیتش میده

اما

خوب بلده منو عصبی کنه


خوب !

کلافه

انتظار های بیهوده


تا بوده همین  بوده


انبوهی از حرفهای نگفته که حوصله گفتنش نیست


فقط سیگاری دیگر


سیگاری دیگر


سیگاری دیگر ...

دلتنگی

این روزها تلخی غروب جمعه از عصر چهارشنبه شروع میشه ...