سفر

تعطیلات

سفر

قدم زدن در باغ پدر بزرگ

خاطره ها

جای خالی پدر بزرگ

جای خالی درخت کاج قدیمی

جای خالی سپیدارهای بلند

جای خالی درخت زردالوی قدیمی

جایی که من و تو عصر یک غروب دم کرده تابستان روی یک قالیچه قدیمی کنار هم نشسته بودیم

و من  دوستت داشتم

و تو اما ساکت


شبهای روستا

صدای باد لای درختان سپیدار

لالایی ابدی تا صبح

نور فانوس


آه

دلم می خواد سر خاکم سپیدار بکارند

تا قیامت به صدای باد لای برگهایش گوش خواهم داد ...

باران

دلم تنگ شده

برای باران های مشهد

مشهد شهر بوهاست

وقتی باران می بارد گوشه گوشه این شهر عطر و بوی خودش را دارد

زاهدان اینطور نیست همه اش یکجور است


دلم لک زده برای قدم زدن زیر باران مشهد

همان مسیر هایی که با هم قدم زدیم

خندیدم

گریه کردیم


دلم عجیب گرفته ...

این روزها ...

همیشه فکر می کردم کنترل کاملی بر بدن خودم دارم

اینقدر اراده دارم تا با رژیم های غذایی و گیاهی و با کنترل سردی و گرمی همیشه حال خوبی داشته باشم و اندام متناسبی

حالا میبینم که تنبل شده ام

کمی چاق شدنم را پذیرفته ام و استدلال کردم که  " آدم جایی بین 35 تا 45 سالگی خودش را همینطور که هست  می پذیرد ! دیگر اینکه کمی شکم دارد موهایش دارد کم پشت می شود و تارهای سفیدش بیشتر برایش مهم نیست "

بیخیال بودم

زمزمه می کردم

وقتی تو نباشی دیگر چه فرقی می کند فرقم را از کجا باز کنم یقه ام را تا کجا ...

اما چند روزی هست که سردرد دارم و گاهی  شدید

گفتم مال کم آبی هست و بدخوابی

اما هیچ کاری برای کنترلش نکردم

منتظرم این چند روز هم بگذرد تعطیلات بیاد

برویم توت بخوریم

شاید هم توی کوهها پرسه بزنم و به صخره ها شلیک کنم ( معمولا جانداری نیست یا من حوصله شکار و کمین و ... ندارم )

فصلش هم نیست و احتمالا گیر بازار

با اینحال حال این روزهای من برای خودم هم عجیب است


کاش توی یک شهر بودیم ...