بوسه

خسته ام

حس می کنم شانه های دردناکم

دیگر تحمل اینهمه درد را ندارند

تمام عمر سیاه مشق نوشتم

برای نوشته آخر

حالا حس می کنم با سرعت دارم به

به لبه آبشاری که گفتی نزدیک می شوم

هرچه در قایق دلم مانده به سویت پرتاب می کنم

دوستت دارم ها را

عاشقتم ها را

اما هنوز سنگین است

هنوز سینه ام سنگین است

ریه هایم می سوزد

آخر شب

پنجره را باز می کنم

چشمانم را می بندم و هوا را بو میکشم

شاید باد عطر تو را بیاورد

بگو چه کنم

با این هزار بوسه ای که بر لبانم خشکیده...

عطر تو

می خواستم بنویسم از عشق

از یک آغوش عاشقانه

و اینکه چه چیزی جذابتر است

چشم ها

برق چشمها

لبخند

وقتی حتی چشم ها می خندند

دستهایی که دور کمرش حلقه می شوند

رنگ پریدگی

ضربان تند قلب

لرزش چانه

گاز گرفتن لب پایین


می خواستم از یک آغوش عاشقانه بنویسم

از خاطره ای  دور و دلچسب

اما

عطری کلمات را تاراند

کسی عطر تو را زده بود ، ناغافل آمد آمدنش را ندیدم و رفتنش را

ولی حتما تو نبودی

تو که اینجا نیستی

اما عطرت بود

و مرا با خود به دنیای سایه ها برد


می خواستم از بوسه بنویسم

که نشد ...

لطفا

باش لطفا

دلتنگتم این روزها


برای نبودن همیشه وقت هست ..

میخ

گفت : آدمی که خودکشی میکنه قابل اعتماد نیست !

گفتم : تا کفش کسی رو نپوشیدی راه رفتنش رو قضاوت نکن


گفت : ناراحت نشو ! تو اون موقع مست بودی  اگه راست میگی الان اینکارو بکن !


سکوت کردم


خندید و گفت : تا اینو گفتم به کسایی فکر کردی که بهشون وابسته ای یا بهت وابسته اند  .

بچه هات ، دوستات ، همکارهات و شاید کسی که دوستش داری و دوستت داره

حالا هر کی که هست !

اینها میخ هایی هستند که تو رو به زندگی متصل نگه می دارند ...


سکوت کردم همچنان

عدالت

6 روز هفته شما ،  مارو آره !

یه شب هم ما شما رو آره !!


اینکه اینهمه دعوا نداره ...


والا بخدا