منگل

زیاد خوب بودن 
مثه داشتن یه کروموزوم اضافه ست...
مُنگل تصور میشی

خاطره


آدم رؤیایی، خاکستر رویاهای گذشته‌اش را بیخودی بهم می زند، به این امید که در میانشان حداقل جرقهٔ کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده قلب سرمازدهٔ او را گرم کند و همهٔ آن‌هایی که برایش عزیز بودند، برگردند...


وقتی بدخواه می شود /می شوم

وقتی آدمها اشتباه می کنند عصبی میشن

این عصبی شدن قدرت فکر کردن اونا رو مختل میکنه

و اشتباههای بیشتری میکنند

عموما خونسردها کمتر اشتباه می کنند


وقتی یک رییس داری که بچه است تا یه جایی ازش حمایت میکنی

دستورهای احمقانه اش را تعدیل میکنی

کارها رو سروسامان میدی

اما وقتی اینقدر احمقه که به خودت توهین کنه


اونوقت دستورهای احمقانه اش را هدایت می کنم

تا جایی که آبرویی براش نمونه


پی نوشت : بر خلاف آنچه فکر می کنید تحمل منم حدی داره ...


قهر

با آدمها طولانی قهر نکنید

یاد میگیرند بدون شما زندگی کنند ...

تغییر

مدام ازم ایراد میگیری

که اینطور باش و اونطور نباش


می دونم که نقطه ضعف زیاد دارم

اما

اینو مطمئنم

تو از همینی که هستم خوشت میاد

اگه تغییر کنم دیگه منو دوست نخواهی داشت ...