تنهایی

دستت می سوزد با سیگار !
به خودت می آیی ،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ...
تنهایی یعنی این ...

نوشته های من

نوشته های بی ارزش و نخواندنی ام....


من / منی که فراموش خواهم شد از همین دیروز...

و اطراف پر است از حقارت متون و شبه روشنفکران شریف...

پس...

نباشم بهتر است...

تنهایی

گاهی


یک کوه حرف توی دلت انبار میشه


اما هیچ کس حوصله ات رو نداره


هیچ کس نمی خواد دور و برش باشی


هیچ کس حتی جواب اس ام اس هاتو نمیده


تف به این روزگار ...


منتظر

منتظرم


منتظر قطار


قطاری که مسافر ندارد


من اما


در ایستگاه نیستم


روی ریلم ...



تهوع

یک روزهایی


اینقدر تهوع دارم


که فکر می کنم اگر 3 تا سوسک شاخک بلند را


جویده بودم اینقدر حالم بد نبود...