سلام من باز اومدم چون بی هوا به سرممی زنی چون بی هوا به سرم میزنه.... تو بوی هادی منو میدی نه اون دیگه مال من نیست نه اون تو یاد و خاطراتم مال منه ....
کامو تو کتاب بیگانه میگه : آدم اگه فقط یک روز روی زمین زندگی کرده باشه ، اینقدر خاطره داره که صد سال زندانی باشه ...
همین که هســـتی همین که لابـــلای کلـــماتم نفــــس میکشـی راه میـــروی ، در آغوشـــم میگـــیری... همین که پنـاه ِ واژه هایـم شـده ای همین که هنوز ســــایـه ات هسـت...
همین که کلماتم از بی "تــو"یی یتـیم نـشده اند کافیسـت، بـرای آرامـــــش این روزهایم
هیچ خنده ای یه زیباییی خنده های اون نبود... وقتی می خندید چشماشم می خندید آخرین بار که دیدمش چشای مهربونش اشک می ریخت.. از اون روز بود که دیگه خندهای به دلم ننشست.. من دوسش داشتم و دارم دیونش بودم و هستم ولی...
سلام
من باز اومدم چون بی هوا به سرممی زنی چون بی هوا به سرم میزنه....
تو بوی هادی منو میدی
نه
اون دیگه مال من نیست
نه
اون تو یاد و خاطراتم مال منه
....
کامو تو کتاب بیگانه میگه : آدم اگه فقط یک روز روی زمین زندگی کرده باشه ، اینقدر خاطره داره که صد سال زندانی باشه ...
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد ، هرگــــــــز …
چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !
تو را نمی خواهم
نمی خواهم
دوست ندارم
فقط
هرچیز کوچکی که تو را یاد من می اندازد
آتشم می زند
آنوقت یادم می رود چه گفتم
یکپارچه تمنای تو می شوم
مرا ببوس ...
همین که هســـتی
همین که لابـــلای کلـــماتم نفــــس میکشـی
راه میـــروی ، در آغوشـــم میگـــیری...
همین که پنـاه ِ واژه هایـم شـده ای
همین که هنوز ســــایـه ات هسـت...
همین که کلماتم از بی "تــو"یی یتـیم نـشده اند
کافیسـت،
بـرای آرامـــــش این روزهایم
بـــــــاش!
حتــــی همین قدر دور...
قرارمان فصل انگور
وقتی شراب شدم بیا
تو جام بیاور
من جان ...
بیش ترین دروغی که در این دنیا گفتم......... این کلمه است........
خوبم
!!
چقدر نوشتم و پاک کردم
گریه کردم
نوشتم
پاک کردم
گریه کردم
هنوز باورم نشده
نمی شود
تو مال من نیستی
هستی
تو
مال
منی
بحث نکن
دوباره گریه ام می گیرد ...
این کـــــــــه نامش زندگیست
مـن را کشت!
مانده ام ...
آنکه نامش مرگ است با
من
چـــــــــه مـی کنــــــد؟!
بمان با من
تا انتهای راه
تو را بر دوش خواهم کشید
در پیشگاه کبریایی اش
زانو خواهم زد
به چشمانش زل می زنم
مرا دوباره تبعید کن
فقط بگذار
او مال من باشد ...
هیچ خنده ای یه زیباییی خنده های اون نبود...
وقتی می خندید چشماشم می خندید
آخرین بار که دیدمش چشای مهربونش اشک می ریخت..
از اون روز بود که دیگه خندهای به دلم ننشست..
من دوسش داشتم و دارم دیونش بودم و هستم ولی...
وقتی می گوید : دوستت دارم اما...
دلت می خواهد بمیری
و آن اما را نشنوی ...
خدایــــا !
خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !
جهنم تـــــر از نبــــودنش جایـــی سراغ ندارم...
به می هر شب
پرسم ای خالق
حاصل از وجودم
در این دنیا
هم در آن درنیا
اینچنین سوزی
از چه تار و پودم ...
در کنج خیالم باز
هوای تو کرده ام
باش
تا نفس تازه کنم
به هوای تو
سراب رد پای تو
کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم
که پایان من اینجا شد ...
تو!!!
بیگانه ترین ترکیب دوحرفیه
این روزهای من!
تویی که می خواهمت ...