درد تنهایـــــــــی کشیــدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانـــگی
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان
دیوانـــــه، خود خــــواه، بی احساس
نمیــــفروشــــــــم....!!!!
شده ای شبیه به خط خطی های من!
آدمها به مرور شبیه یکدیگر می شوند ...
زیباوعالی.........
ممنون بانو
خوش آمدید
از مرز دیوانگی من تا جنون او به وسعت یک دشت زندگی فاصله افتاده. ..
اکنون که شکسته ایم مشکن ما را
اینگونه به زیر پا میفکن مارا
ما در تو به چشم دوستی می نگریم
ای عشق مبین به چشم دشمن ما را ...
شبیه من نشو لطفن
آدم های شبیه من، ترسناک می شوند برایم و
حذف شدنی البته
آدمها به مرور شبیه به هم می شوند
ضمنا عنصر وجودی من ابه
در هر ظرفی شکل اونو میگیرم
چ بد
در کوی شما گرچه خبر نیست شما را
ماییم که دیوانه انگشت نماییم ...