مراجع

حیف که

هم صدات شیرینه

هم

همنام عشقم هستی

نمی تونم کارت رو انجام ندم ! ...

گیج

صمیمی می شوی

نزدیک می شوی

و بعد ناگهان انگار بی تفاوتی

دوری

حواست به من نیست

گیج شده ام

وقتی خوش خلقم می گویم گرفتار است مگر می شود من اینهمه به او فکر می کنم و او عین خیالش نباشد

بعد میبینم ساعتها گذشته و انگار عین خیالت نبوده

در سکوت و سکون نشسته ام

کاش دارویی بود که حافظه ات را ریست می کرد

همه خاطراتی که روزی دلم را می لرزاند و الان دارد دیوانه ترم می کند را پاک می کرد

اینقدر پاک که اگر دوباره تو را میدیدم با خودم می کفتم

هی

من این چشمای لعنتی رو یه جایی دیدم ...

اصل

مگه میشه دو آدم که زمانی اینهمه صمیمی بودن همو فراموش کنند ؟

من که تو آغوش تو بودم

همدیگه رو عاشقانه بوسیدیم

چیزی از من در تو رسوب نکرده باشه ؟

چیزی از تو در من رسوب نکرده باشه ؟

مگه میشه زمانی فراموشت کنم / فراموشم کنی ؟


می دونی

وقتی اصل یه چیزی رو  تجربه کرده باشی دیگه چیز های کپی و مشابه برات بی معنی میشن

شاید من اصل تو نبودم

اما تو اصل من بودی

اصل نگاه

اصل خنده

اصل  دلبری ...

هد شات

1- توی یک فیلم سرخپوستی چیز جالبی دیدم

اول اینکه اونها فقط حیوانی رو که می خوردند رو شکا رمی کردند و قبل از خوردن هم از روحش اجازه می گرفتند

2- هدشات کردن یک مهارت توی تیراندازی حساب میشه

یعنی به سر حیوان شلیک می کنی و اون بلافاصله میمیره نه درد میکشه و نه می تونه فرار کنه

3- دیروز رفته بودم یه جای دنج

معمولا وقتی دلم برات خیلی تنگ می شه و بهانه گیر میشم  میرم اونجا در سکوت تفنگم رو بغل میگیرم

و  گاهی هم تیر اندازی

تیراندازی بهم آرامش میده

دیروز  دو تا پرنده رو زدم و هر دو هم هدشات شدن

نکته بدش اینجا بود که درجا افتادن و نیافتادن پایین

همون بالا موندن و هر کار هم کردم نشد که بیافتن 

حس بدی دارم

انگار بیهوده کشته شدن


نباید اینطور میشد ...