تو هم دردی

امروز اتاقم رو مرتب کردم

فکر کردم من اینجا می مونم

توی همین خونه غرق در نور

همینجا خواهم مرد

همیشه فکر میکردم ریشه هام تو آبه

خواهم رفت 

منو آدمها جذب می‌کنند نه شهرها

اما

دیگه توان ندارم

برای آمدن به سمت تو 

که با رسیدن هر شخص تازه منو فراموش میکنی

ساعتها آنلاینی و من منتظر

قلبم تیر میکشه

کتفم درد میکنه

کمرم تیر میکشه

دیگه به شانه کشیدن اسلحه داره سخت میشه

نمی تونم مجبورت کنم منو دوست داشته باشی 

دیگه توان جنگیدن ندارم

توی همین اتاق غرق در نور دراز میکشم

تا بمیرم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
هیچ سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:10 ق.ظ

رابطه ای که باید برا هر لحظه اش تنهایی بجنگی ارزش نداره.

رها کردند سرگردان بمانیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد