به چه می خندی تو ؟
به مفهوم غم انگیزه جدایی
به چه می خندی تو؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش
به چه چیز؟
به نگاهی که چه مستانه تو را باور کرد
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد
تو به این می خندی....
به دل ساده من که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست
خنده دار است
بخند
من به یادت هستم
من ز عشقت مستم .
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
چیزی خواستیم از خدامون یادته
مستجاب نشد دعامون یادته
پس از یک جستجوی نقره ای
در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید ،
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
من تو رو میخام
تو اونو
اون یکی دیگه رو
اینجوریه که همه تنهاییم .
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروبِ
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا، تا کی،برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق دراندوه غربت شد
رفتی و از رفتنت دریا شدم
غرق در اندوه و در رویا شدم
رفتی و من سوختم از دوریت
از حجاب چهره مستوریت
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران باردر هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آن که می دانم تو هرگزیاد من را
با عبورخود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد!
برگی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم .
بگیر دستامو تو دستات ...
چقدر زیبا
تو احساس منو می خوای
منم ای وای تو رو میخوام
نگار که دریا به دنبالم آمدهباشد
و بازوانش را کمند کرده باشد به دورم
در اتاقم، شبهنگام
انگار که پیچیده باشد بر من دریا
بازوان آوازهایش را
چنگ میزند در من دریا
مرا به بر میگیرد دریا.
شعر از اکلوف
چون قوی سرگردان
سر درآغوش موج های هرزه
در عشق بازی بی پایانم
با خیال تو
نمی دونستم تو هم مثل من تقریبا تند تایپ می کنی
گاهی
حسی چون طوفان
مرا به همراه می کشد
با زوزه هایی ممتد
سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!
..
هوشنگ ابتهاج
هر نفس یاد تو با زهر خندی
گلوی تبدار و بیمار مرا می فشارد
مسوزد
نای سینه ام را شعله عشق تو
خاکستری مانده از من
در مسیر نگاهت
آه
چشم انتظار بادم
مرا با خود ببر
هرچیز را هم که تقصیر من بیندازی
عاشق شدن من تقصیر توست.
عباس معروفی
مرا برای سوختن انتخاب کرده بود
عشق و عاشقی فقط بهانه اش بود