انتظار

سالهاست

هنوز به آن درخت کاج قدیمی که می رسم

می ایستم

با دقت به تنه اش نگاه می کنم

آرام

آرام

تنه اش را لمس می کنم

جایی که تو انگشتهایت را می کشیدی

یادت هست

قرار بود چاقویی بیاوریم و اسممان را

روی تنه درخت بنویسیم

سالهاست چاقویی کوچک همیشه توی جیبم می گذارم

اما تو نیستی

نیستی

درخت هم در انتظار پیر شد ...

هیس

هیس


قهوه ات را بخور


آرامش این شعر را بهم نزن


از سطر بعد به خانه بر می گردم


سپس


آرزوهایم را در صف اتوبوس جا می گذارم


فردا


روز جهانی خوشبختی است


زنگ بزن


و جوری که صدایت را نشناسم


خداحافظی کن ...


ماه من

ماه من


پشت ابرها می ماند


وقتی که نیستی ...

این روزها ...

این روزها


کارم شده نوشتن


نوشتن در دفترچه عقاید دیگران


هی رفیق


دستهایم را محکم بگیر


گفته اند درمان لرزشش تو هستی ...