انتظار

سالهاست

هنوز به آن درخت کاج قدیمی که می رسم

می ایستم

با دقت به تنه اش نگاه می کنم

آرام

آرام

تنه اش را لمس می کنم

جایی که تو انگشتهایت را می کشیدی

یادت هست

قرار بود چاقویی بیاوریم و اسممان را

روی تنه درخت بنویسیم

سالهاست چاقویی کوچک همیشه توی جیبم می گذارم

اما تو نیستی

نیستی

درخت هم در انتظار پیر شد ...

نظرات 2 + ارسال نظر
بریدا دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ

من زخم خورده ام
من خسته م
من
سرد
یخ
مصرف کننده!
نمی فهمی
تو نیستی که بفهمی

هستم

کمی

خستم ...

بریدا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ب.ظ

من تمام نفس های دنیا را دویده ام
می فهمی؟؟؟

می دانم

همراهت بودم

همیشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد