کجایی؟

این هجوم حجم عظیم دلتنگی
مرا طاقت نیست
نمیدانم من دیگر نا ندارم
یا
این احساسم بویِ نا گرفته
لعنت به این شهر که صبرفروشی ندارد . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
باشماق شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ

لعنت به این شهر
که هیزمش تر و خشک ندارد
من هم فکر می کنم
که این بار این تن ماست که بوی نای گرفته است

بوی نا گفته ایم

نا مهربانی

نامردی

نارفیقی

بیا سیگاری روشن کنیم

با هم بکشیم ...

بریدا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ

من این انگشتان را بوی ناک نمی خواهم اما.
بگذار نفس که می کشم در لحظه هایت سردرد نصیبم نشود.

کجای این شب تیره مرا بوسیده ای

که هزار سال است

نفسم عطر تو را دارد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد