لعنت به این شهر که هیزمش تر و خشک ندارد من هم فکر می کنم که این بار این تن ماست که بوی نای گرفته است
بوی نا گفته ایمنا مهربانی نامردی نارفیقی بیا سیگاری روشن کنیم با هم بکشیم ...
من این انگشتان را بوی ناک نمی خواهم اما. بگذار نفس که می کشم در لحظه هایت سردرد نصیبم نشود.
کجای این شب تیره مرا بوسیده ای که هزار سال است نفسم عطر تو را دارد ...
لعنت به این شهر
که هیزمش تر و خشک ندارد
من هم فکر می کنم
که این بار این تن ماست که بوی نای گرفته است
بوی نا گفته ایم
نا مهربانی
نامردی
نارفیقی
بیا سیگاری روشن کنیم
با هم بکشیم ...
من این انگشتان را بوی ناک نمی خواهم اما.
بگذار نفس که می کشم در لحظه هایت سردرد نصیبم نشود.
کجای این شب تیره مرا بوسیده ای
که هزار سال است
نفسم عطر تو را دارد ...