تو می آیی ؟

این روزها به خودم مدام قول می دهم

تو می آیی

مرا می بوسی

موهایم را نوازش می کنی

و یک دل سیر روی شانه هایت گریه می کنم

می دانم

دیر خواهی آمد

چند ضربه

فقط چند ضربه آرام با انگشتت

به سنگ قبرم کافیست

تا قیامت خوشبخت خواهم بود ...

نظرات 6 + ارسال نظر
خاطره یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://silentHell.blogfa.com

]rnv auvhj rak' f,nk

قدر شعرات قشنو بودن

ممنون

به قشنگی شما نیست ...

الهام یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود.
چند بار خوندم.

قشنگ

آن لحظه بود

که در چشمانش می نگریستم

و در چشمهای هر دو ما

شوق در آغوش کشیدن و بوییدن یکدیگر بود

افسوس ...

خاطره دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ق.ظ http://silentHell.blogfa.com

متاسفم نمیدونم چرا اینجوری شد اما شما خوندیش...جالب بود
مرسی

ممنونم که هستی...

باشماق چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ب.ظ

دیر یا زود
حتی سایه ها را هم
گم خواهیم کرد
پس متنظرش نباش
او موجی بود
که شکست

میگویی منتظرش نباش
خدای من
مثل اینکه به آب بگویی
خیس نباشد...

بریدا دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:37 ب.ظ

می خواستم خودم را رویت ثبت کنم
می خواستم بخشی از من باشی/ بخشی از تو باشم
اما...

اما ...؟

بریدا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:43 ب.ظ

برای توست این بار.
و بار قبلش هم برای تو بوده دیوانه!

اما دوری از من
دورم از تو
من بیگانه تر از آنم که حقیقت یافته باشد بودنم

دورم و نزدیک

هزار فرسنگ فاصله داری از من

اما

جای بوسه ات روی گونه ام مانده ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد