بی مقدمه

دلم می خواهد بی مقدمه

به تو زنگ بزنم

با تو قرار بگذارم

یک شام عاشقانه دونفره

بعد به جایی خلوت و دنج برویم

یک کلبه در دل جنگل

با هم شراب بنوشیم

یک دل سیر عشقبازی کنیم

و در آغوش هم بمیریم ...

نظرات 10 + ارسال نظر
بانوی اجاره ای یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

ممنون که هستی ..
اهنگ بلاگتم دوست دارم ..

بی مقدمه خوش آمدید بانو

جان نثاریم

بانوی اجاره ای یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ

هر چه از دوست رسد نکوست ..
این هم .
(لبخند شیرین با بغضی فروخورده) ...

ببخش بانوی زیبا

حال من امشب گه مرغی بود

سیگارم هم تموم شده بود

هوس داریوش کردم ...

مشتی رضا یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

چغوکه داشت تو هوا سرد پرواز مِکِرد. از سرما یخ مِزنه میُفتَه رو زیمین
گاوه داشته رد مُشُدَه یگ تپاله گـــــَـــرم مِندزه روش.
چغوکه گرم مره و شروع مکنه به جیک جیک کردن
یگ گربه صداشه مِشنِوَه ، میه تیمیزِش مُکُنه ، مُخورَش

و اما نتیجه داستان ...

1- هر کی روت میرینَه دشمنت نیست

2- هر کی از تو گــــُـه درت میاره ریفیقت نیست

3- هر وخت تا حلق تو گـــــــُـــه فرو رفتی زود جیک جیک نکن

جالبه

بانوی اجاره ای یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

اما اینجا سیگار ...هست .همین جا ..دم دستم
با اینکه سیگار برای گلوی های زخمی و بغضی شفاست اما نمی رود دستم ...و این یعنی عمق فاجعه و حال خرابی !
میفهمی که .
نیستی این حوالی ببخشمش بت .شاید اینی که آرامم نیست ارام تو باشد ...

گاهی چاره دلتنگی

اینه که بری یه گوشه

و بلند بلند سیگار بکشی ...

بانوی اجاره ای دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

گاهی قصه‌هایی هستند که هیچ‌وقت کهنه نمیشوند. درست مثل زخم‌هایی که همیشه تازه می‌مانند و تنها تلنگری می‌طلبند تا سر باز کنند و تا مغز استخوانت را بجوند ... گاهی٬ از خودم میپرسم چند سال دیگر باید بگذرد تا من دوباره این قصه/این نقاشی/این آهنگ/ این تو را بخوانم و اینگونه نلرزم. واقعاً چند سال؟
راستی تو اسمت ؟!

سالها می گذرند

می دانم همه کویر لوت هم از ساعت شنی بگذرد

نه تو می آیی

نه این دلتنگی تمام می شود ...

بانوی اجاره ای دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

چقدر شبیه محمد خودمانی ؟!
نگفتی اسمت ؟

چه فرق می کند بانو

بانوی اجاره ای دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ

اسمم همان ست که توی وبمه ...
محمد هم یکی از بهترین و خاص ترین خوانندگان وبلاگمه ..
اسمت را برای صدا زدن می خواستم و بس
پایدار باشی دوست من ....

پاینده باشید

بانو

بانوی اجاره ای دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

این خوب ست ...
که بفهمی کجا
دلت را و احساست را
برای کی
خرج کنی ...
زود بزرگ شو عزیز دلم ...
منم به قلب دوست میدارمت .

کاش چشمانت را می دیدم

یک دنیا حرف دارم با تو

حرفهایی که زبان نباید بشنود ...

باشماق چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ب.ظ

مدت ها
به خیال آغوشت
و شراب وجودت
در حسرت
تمام کلبه ها را سرک کشید

کلبه ام می سوزد
من به شعله های خوشرنگ
زل زده ام
فقط نمی فهمم
چرا توی این جهنم
یخ زده ام...

بریدا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ق.ظ

دست های سرد تو
و گرمای تن من بیگانه اند هنوز باهم!

من بیگانگی ت را دوست تر می دارم

وقتی نگاه می کردم

از گل به خار رسیدم

گفتم

پروردگارا

چه حکمتی است در این همسایگی

و این بیگانگی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد