بادی سرد میوزید ،
هوا ابری و گرفته بود ،
نمیدانستم چه شد که پشیمان شدم .
نه اینکه او زشت بود
یا از او خوشم نمیآمد ،
اما یک قوه ای مرا بازداشت .
نه ،
نخواستم دیگر او را ببینم ،
میخواستم همه ی دلبستگیهای خودم را از زندگی ببرم
تنها بشوم
و بمیرم ...