فکر های شوم
فکر های بد
فکر بودن تو با دیگری
ساعت 2 صبح است
هنوز توی رختخواب غلت می زنم
تو را کم دارم
راستی برای که می نویسی
فکر اینکه او کسی جز من است روحم را می خراشد
از کجا به کجا رسیدیم
مانند کسی که از ساختمانی بلند سقوط می کند
ثانیه های با تو بودن را مرور می کنم
آغوش تو امن ترین جای نا امن دنیاست !
یادت هست؟
چشم در چشم هم گریه کردیم
حالا آن چشم ها به چه کسی لبخند می زند
باور نمی کنی
می دانم
ولی
آنقدر دوستت دارم ها توی گلویم گیر کرده
که دارد کم کم خفه ام می کند ...
فریاد بزن
برای خودت
که مهمترین مهم دنیایی
فریاد
در سکوت
در خواب ...
در برابر همه
در میان شلوغی ها...
بگذار همه بدانند...
داد رسوایی من شرح فریبایی او...