سنگفرش حیاط را داده ام آب پاشی کنند و تختها را گفته ام کنار هم بچینند و قالیچه ی ابریشمینه بر آن بگسترند تا تو از راه برسی و با سلام و لبخندت فواره های نقره ای حوض کاشی رقصشان بگیرد و قمری ها قمرالملوک بخانند و ناز بالشهای ترمه دوز تکیه گاه خستگی هایت شوند، سماور را سپرده ام آتش کنند و قلیان را زغال آفتاب بگذارند تا عطر گل چای قوری نرمک نرمک به پیشوازت بیاید و دود تنباکو و نعناع اندک اندک تا پنج دری بپیچد، آخ که چقدر دلم تنگ تو و آن روزهای قدیم است...
سلام دوست عزیز، خیلی از دیدن وبلاگ قشنگتون و مطالب زیباش خوشحال شدم، ما یه سایت با رنک اول گوگل و بازدید +4000 داریم که دوست داریم باهم تبادل لینک کنیم، اگه دوست داشتی به سایت ما سر بزن و لینکتو ثبت کن
هم ثبت لینک رایگانه، هم آمار بازدیدت را بالا میبره، هم رتبه گوگل وبلاگت را بالا میبره، موفق باشی ;)
بزن به چاک
زیبا غمگین دلنشین
افسوس
بیان حس دلتنگیتون خیلی قشنگ بود ..
اما من احساس کردم بابابزرگم داره برای عشق دوران جوونیش مینویسه :D
درست فکر کردی نوه مهربان