تعطیلات
سفر
قدم زدن در باغ پدر بزرگ
خاطره ها
جای خالی پدر بزرگ
جای خالی درخت کاج قدیمی
جای خالی سپیدارهای بلند
جای خالی درخت زردالوی قدیمی
جایی که من و تو عصر یک غروب دم کرده تابستان روی یک قالیچه قدیمی کنار هم نشسته بودیم
و من دوستت داشتم
و تو اما ساکت
شبهای روستا
صدای باد لای درختان سپیدار
لالایی ابدی تا صبح
نور فانوس
آه
دلم می خواد سر خاکم سپیدار بکارند
تا قیامت به صدای باد لای برگهایش گوش خواهم داد ...
ای کاش دلهامون رو می تکاندیم و از تمام خاطرات خلاص می شدیم.....
لحظه ها رفتنی هستند و خاطره ها موندنی
کاش برعکس بود ...
نه عزیزم. اسم ی هورمون ه
می دونم
گفتم شاید اسم فیلم هم باشه
چه تصویرسازی قوی داشت این نوشته
و همچنین چقدر احساس برانگیز بود
سلام و سپاس
حقیقی بود اما ...
سر قبر منم بید مجنون بکارن مثلا.
بنظرم باید بریم پیش خرید کنیم خودمون بکاریم
وراث که فکر نکنم از این کارها بکنند
این طوری که گرون در میاد. یک جایی پیدا کنیم بکاریم همین طوری
.
.
.
من فکر می کردم این ماهاییم که رفتنی هستیم. ولی مثل این که درختا زودتر از ماها رفتنی شده ن
بزرگ یک خونه که میره دلخوشی هاش هم میرن
پدربزرگ که رفت درخت ها هم رفتند ...