یاد گرفته ام توی رابطه هام آدمها را آزاد بگذارم. آدمها حق دارند تا یک جایی،تایک روزی بخواهندمان و بعد دیگر تمام... هیچ وقت بیشتر از سه و نهایتاَ چهار بار به در بسته خانه شان نمی کوبم،در را باز نکنند می روم... بهانه هایی مثل صدای در زدنت را نشنیدم، خانه نبودم،برق قطع بود و چه و چه... گاهی آدم را قانع نمی کند. آدم های زندگی من آزادند تا هر زمان تا هر زمان که می خواهند پشت در خانه شان ادای نبودن ها را در بیاورند... همانقدر که من در دیگر گذر نکردن از آن کوچه آزادم...