خسته ام حس می کنم شانه های دردناکم دیگر تحمل اینهمه درد را ندارند تمام عمر سیاه مشق نوشتم برای نوشته آخر حالا حس می کنم با سرعت دارم به به لبه آبشاری که گفتی نزدیک می شوم هرچه در قایق دلم مانده به سویت پرتاب می کنم دوستت دارم ها را عاشقتم ها را اما هنوز سنگین است هنوز سینه ام سنگین است ریه هایم می سوزد آخر شب پنجره را باز می کنم چشمانم را می بندم و هوا را بو میکشم شاید باد عطر تو را بیاورد بگو چه کنم با این هزار بوسه ای که بر لبانم خشکیده...