یه روز ؛
بیدار میشی و میبینی
که دیگه هیچ وقتی برای انجام کارایی که دوستشون داشتی نمونده
همین حالا انجامشون بده ...
میگفت: به شنیدن صداش معتاد شدم
به حرف زدن هر روزه باهاش و اگه حوصله کنه چند بار در روز
با اینکه دوریم و گرفتار و خیلی مواقع هم حرفی برای گفتن نداریم
یا حرفها کاملا تکراری هست
اما من به این صدا محتاجم
وقتی صدای دلنشینش را می شنوم همه مشکلات کیلومترها ازمن فاصله می گیرند
و وای به روزی که سرحال هم باشد و شوخی کند
سربسرش بگذارم تا آنکه بگوید بس کن بی ادب
و هردو بخندیم
می گفت : اصلا زن باید حرف بزند
نباید خاموش بماند
اصلا لذت مرد بودن به این است که زن مورد علاقه ات هرروز با آب و تاب
از اتفاقها بگوید
از همکار حسودش
از همسایه بی ملاحظه
از هرچیزی که به تو فرصت بدهد
محو صدایش شوی ...
می گفت : عشق برای من همیشه یک جریان یک طرفه بوده
در طول زندگیم از زنهایی خوشم می اومد که منو تحویل نمی گرفتند
و بودند زنهایی که از من خوششون میومد و من میلی بهشون نداشتم
(تعداد اینا زیاد نبود و بعد ها که بهشون توجه کردم اینا هم منو تحویل نگرفتند )
همیشه برام سوال بود
رویا بود
این عشق های آتشین دو طرفه که دو طرف خودشون رو به آب و آتیش می زنند برای هم
خودم بعد گرفتار یک ازدواج سنتی و انتخاب شده توسط مادر و خواهر شدم که بعد از سالها هنوز به تفاهم نرسیدیم
و مدام دعوا و ...
همیشه دلم می خواست زنی دوستم داشته باشه و من همه هستیم رو به پاش بریزم
نوکریش رو بکنم
نزارم آب تو دلش تکون بخوره
اما خب
نشد ...
میگفت:واقعیت این است که برای هر پسری پیش از ازدواج سه دسته دختر بیشتر وجود ندارد:
_ آنهایی که فقط دوست معمولیاند.
_ آنهایی که در نهایت برای سـLــس خواسته میشوند.
_ و آنهایی که پسرها دوستشان دارند، عاشقشان هستند و در مورد آنها به ازدواج فکر میکنند.
دستهی
اول که به کنار، اما دخترهای دستهی دوم بیهوده تلاش میکنند خودشان را در
دستهی سوم جا کنند، در حال که دختران دستهی سوم هر شخص، معمولن آدمهای
دستهی دوم کسان دیگری هستند ...