-
بخند
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 12:39
به چه می خندی تو ؟ به مفهوم غم انگیزه جدایی به چه می خندی تو؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش به چه چیز؟ به نگاهی که چه مستانه تو را باور کرد یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد تو به این می خندی.... به دل ساده من که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست خنده دار است بخند من به یادت هستم من ز عشقت مستم .
-
مرده
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 11:38
اینجا هوا سرد است اینجا دلی یخ زده دلی که نه گرمای روزهای تابستان گرمش می کند نه بوسه ای آتشین اینجا دلی در بستر احتضار است برایم صدر و کافور سفارش ندهید من آن بت مشکین مژه را پرستیده ام به آیین بت پرستان مرا بسوزانید قلبم را اما جلوی خانه اش دفن کنید تا هر روز پاهای نازنینش را بر آن بگذارد روح من تا ابد در بهشت خواهد...
-
کچل
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 11:33
میگه : موهات دارند می ریزند ! میگم : بریزند ! اون که باید می پسندید که خاک بر سر بیشعورش نپسندید! بقیه که مهم نیستند میگه الهی بمیره که تو رو اذیت کرد لبخند می زنم بعد زیر لب می گم : خدا نکنه !!!
-
بستر سرد
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 02:16
غلط زدن های بیهوده در رختخوابی بی تو سرد سرد خالی دست رو بدنم می کشم با چشم بسته کاش تو اینجا بودی نازم می کردی نازت می کردم چه ضیافتی رو لبهامون بود ...
-
هوس
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 01:55
امشب دوباره هوست رو کردم فکر اون اندام محشرت دلم می خواد دوباره بیام پیشت یک دل سیر عشقبازی کنیم وقتی آ دم توبه می کنه وسوسه ها قویتر می شن ...
-
تهوع
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 13:55
یک روزهایی اینقدر تهوع دارم که فکر می کنم اگر 3 تا سوسک شاخک بلند را جویده بودم اینقدر حالم بد نبود...
-
قلب
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 13:38
ادامه بده یکی تو یکی من ولی یک روزی کم میاوری روزی که تو را از سینه ام بکشم بیرون و پرتت کنم جلوی سگ حالا هی وحشینانه سرت را بکوب به در و دیوار...
-
هذیان
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 13:29
اینجا یک دیوانه می نویسد یک روان پریش یک نفر که اصلا مهم نیست کی ...