-
دلهره
شنبه 24 بهمنماه سال 1394 09:14
باز زنگ زدم بهش 3 دقیقه صحبت کردیم اضطرابم بیشتر شد ...
-
هذیان
جمعه 23 بهمنماه سال 1394 04:10
هی ساعت چک میکنی چیزی برای تو نیست بعد رقیبت با شوق نوشته با هم بودیم و برای تو هم دعا کردیم سرمای آزاردهنده ای منو تو خودش حل میکنه به خودم میگم مثل احمق ها نباش پایان یک رابطه اینطوری باید باشه دور وایستا سرت رو با یکی دیگه گرم کن هر کسی تاریخ مصرفی داره اما به روشنی میدونم باز شنبه ساعت ۸ زنگ خواهم زد و باز پشت خط...
-
خاطره
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1394 08:58
روزی تو بیایی و نباشد خبر از من ...
-
گور بابای دنیا
شنبه 17 بهمنماه سال 1394 07:58
یک هفته سگ دو می زنی یه همایش مزخرف رو جمع می کنی بعد سرت غر میزنه که فلان کار چی شد سکوت میکنم و فکر میکنم این آدم عقده ای باز چشه دلم می خواد چند روزی از همه چیز فرار کنم برم جایی کسی باشه دست در دست هم قدم بزنیم یا توی یه کافیشاپ دنج آهنگ گوش بدیم یه کاپیتان بلک بکشیم گور بابای دنیا ....
-
تهوع
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1394 09:47
پزشکی قانونی وحشتناک شلوغه زنهایی که شوهراشون کتکشون زدن دخترهای فراری دلم نمی خواد پارتی بازی کنم اما حالم بد میشه کارت نشون میدم و بی نوبت نامه میگیرم مطب روانپزشک هم شلوغ منشی آرایش کرده و عصبانی بوی بد هوای خفه هنوز حالم بده برای فردا نوبت میگیرم باید تست MMPI بدم تا تایید کنند صلاحیت حمل اسلحه رو دارم یا نه توی...
-
مجوز
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 13:45
همه بغض ها همه استرس ها همه خودخوری ها رو حواله کردم به شلیک پی در پی چند گلوله من تنها تفنگم تنها کلافه کاغذ بازی خیره میشم به عکشس باید آروم باشم باید معمولی بنظر بیام امروز عصر با روانشناس قرار دارم باید تایید کنه من به اون اسلحه نیاز دارم ...
-
کابوس
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 13:38
کابوسهایم دوباره برگشته اند مثل صحنه ای از سایلنت هیل روی لبه پرتگاه یخ زده تنها قدم میزنم ذره ذره برف روی سرم سکوت مطلق بی هدف توی دستم چند تا برگ چنار روی یکی با رنگ سبز اسم تو نوشته شده دلم یخ زده اما ....
-
مرحم زمان
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 13:51
بلاخره دیدمش با لذت لمسش کردم اما حیف هنوز مال من نیست باید برم دنبال کارهاش دو شب گذشته دلتنگش شدم ...
-
معمای عشق
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 13:44
گاهی حس میکنم میخواد منو از سر خودش باز کنه عجله اش موقع حرف زدن پشت خط گذاشتن ها شوخی هاش دیشب حالم بد شد واقعا بد آدمها وقتی میفهمند وابسته شدی اذیتت میکنند بعد میرن دنبال بی محلی های یکی دیگه هممون دیوونه ایم ...
-
شاتگان
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 10:20
میگه بیا با هم رکاب بزنیم فکر خرید اسلحه رو هم از سرت دور کن شکمتو که آب کردی میتونی بیای بغلم حالت تهوع دارم دلم یه جای خلوت می خواد با یه شاتگان 5 تیر شایدم دو لول هنوزم هیچ آغوشی مثل اسلحه آرامشبخش نیست...
-
خوابگرد
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 10:14
پذیرفتن اینکه دیگه حوصلتو نداره سخته پدر گوشه بیمارستان من گوشه خونه تنها چشم انتظار اینکه آنلاین بشه بگه ناراحت نباش درست میشه نمیاد من احمقانه منتظرشم 4/5 صبح شده حتی دلم قهوه نمی خواد اشکهایی که بی اجازه میان حواسم پرته توی زمان و مکانی دیگه ام امشب بهم گفت چقدر موهات سفید شده پذیرفتنش سخته حوصله آرزو کردن هم ندارم...
-
غروب جمعه
جمعه 18 دیماه سال 1394 18:55
این روزها تلخی غروب جمعه از عصر پنجشنبه شروع میشه ...
-
دریای بزرگ
شنبه 12 دیماه سال 1394 22:14
چقدر بزرگ بود و آرام شبیه همه خوابهایم با ساحلی بکر خلوت سکوت اما دلم نمی آمد قدم بزنم این ساحل را باید دو نفره قدم زد با اندوه برگشتم ....
-
غر
شنبه 5 دیماه سال 1394 01:10
قبل از اینکه جمجمتو خرد کنم لطفی به خودت بکن و خفه شو غروب جمعه به اندازه کافی بد هست...
-
مادر زن
شنبه 5 دیماه سال 1394 01:06
شهوتی بوسیدمش ! دیگه الان فقط باهام دست میده ... پ ن : فک میکنم چک میکنه بببینه سیگارکشیدم یا نه
-
دن کیشوت
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 18:50
یه جایی تو گذشته جا موندم گم شدم حالا هرکاری میکنم مضحکه شدم مثل دن کیشوت باید تمومش کنم
-
باز هم تو ...
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1394 22:08
گوشه پارکی خلوت روبروی سرسره های خالی سرد تنها تو را سیگار می کشم ...
-
کاش
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1394 07:34
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد ....
-
گرگ
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1394 07:46
"جزیره های ماه را مه گرفته بالای آسمان سیاه روی زمین برف برف تمام راه های زندگی را بسته گرگی در درونم زوزه می کشد " *** گرگها هرگز نمی گریند اما گاهی عرصه ی زندگی بر آنها چنان تنگ میشود که بر فراز بلندترین قله ها دردناکترین زوزه ها را می کشند...
-
یاد
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 08:23
من بی تو شعر خواهم نوشت تو بی من چه خواهی کرد...
-
هوگو
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 12:35
اصلا ایدولوژی را ول کن همین که از بیرون خودت سرک می کشی به خدا به تو بس است نفسی هم می رود و ... باشد آمدنش هم به زور باشد مارکس نیچه کامو کافکا رها کن اینها را می بینی که زندگی را داری استفراغ می کنی ! به همه چیز هم شک کردی به خودت حتی موقعی که جلو آینه هستی مگر بقیه چطور زندگی می کنند ـ بی مارکس بی ایدولوژی بی فکر...
-
خراب
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 12:31
مشکلی نیست ! _ انگار تمام مشکلات مرا برداشته اند و حالا فقط مساله نبودن جیب های تو است و سردی دست من ! _ به قول یکی من آدم نمی شوم ! نباید کسی بفهمد دل و دست این خسته ی خراب به زندگی نمی رود می لرزد صدایی در من می گوید نترس کسی نمی فهمد !!!
-
بیراهه
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 12:26
راه را گفته بودی یافته ای کمی زود نیست ؟ بگذار در همین بیراهه بمانیم راه و بیراهه همه بی نشانه اند اینجا برای نوشتن فضا کم است به درونم بر می گردم . اگر از فضاهای شلوغ نمی ترسی پشت سر من بیا ....
-
جفت صفر
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 12:21
حرفم تویی حرفم نمی آید *** بازی را شروع کن باید جفت 6 بیاورم بعد نوشت : جفت صفر آمد تاس ما از صفر تا شش را داشت شما چطور ؟!
-
معمولی
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1394 07:55
می دانی مثل آدمهای معمولی ـ سالم و معمولی ـ نشسته ام پای تلویزیون آدامس می جوم و فیلم های سرگرم کننده می بینم فلسفه ای هم ندارد فوق فوقش دو تا آدم همدیگر را دوست دارند تازه با چشم خودم دیدم کوه به کوه هم می رسد حالا تو روی نت پنجم هی گیر کن اصلا بقیه اش را خودم سوت می زنم !
-
زرد
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1394 07:53
هیچ روی کاغذ نمی آید برعکس همیشه نا روان دستم به کیبورد نمی خورد کم خوابیده ام و سعادت آباد دارد جلو تلویزیون چمشک می زند می گذارم در دستگاه ساعتی می گذرد جو گیر می شوم دلم لاو ترکاندن می خواهد . . . خلاصه بگویم گاهی پیش می آید که حس می کنم : "هی می رسم کنار ستاره و باز مقصدم جای دیگری ست! هی می رسم کنار خویش و...
-
دیوانه
شنبه 17 مردادماه سال 1394 08:26
هر روز بدون استثنا یک شوم در ازل به وقوع پیوسته که مرا له کند حالا یا عقده ای باشم فقط بشنوم یا خودخوری کنم مثل موریانه هایی که دارند پایه های چوبی که شاید منم را می جوند نشد که کافکا بدون اعلام وارد نشود نشد یک روز مثل یک حشره ی بی خود فکر نکنم که اگر خیلی چیزها نباشد لزومی ندارد در این جهنم باشم هر روز یک عده ی زیاد...
-
داروی الکی
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394 08:39
" و من... هر شب آهسته زیر سایه ی درخت ها تب می کنم... و با برگ ها هذیان می گویم " *** . . . خدایان سیزیف را محکوم کردند که تخت سنگ بزرگی را تا بلندای قله ی کوهی بغلتاند و این کار را مداوم تکرار کند ، آنها معتقد بودند که هولناکترین مجازات واداشتن سیزیف به کاری بیهوده است . کاری که او با انجامش ، به صورت...
-
دلتنگتم
دوشنبه 12 مردادماه سال 1394 13:41
چشم به قفل قفسی هست و نیست مژدهی فریادرسی هست و نیست میرسد و میگذرد زندگی آه که هر دم نفسی هست و نیست حسرت آزادیام از بند عشق اول و آخر هوسی هست و نیست مردهام و باز نفس میکشم بی تو در این خانه کسی هست و نیست کیست که چون من به تو دل بسته است؟ مثل من ای دوست بسی هست و نیست
-
آه
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1393 16:55
کجا رسد به تو مکتوب گریه آلودم که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد ...